در مغز یک قاتل چه می گذرد؟

در مغز یک قاتل چه می گذرد؟

همه ما در مورد قاتلین و یا افراد جامعه ستیز که به آنها سایکوپت می گویند بسیار شنیده، خوانده و حتی فیلم های سینمایی زیادی در مورد آنها دیده ایم. نمونه های تاریخی این افراد کم نیستد. در سیاست از هیتلر که دنیا را با کشتارهای بی رحمانه اش به نابودی و جنگ کشاند تا گروه داعش که سر آدمهای بی دفاع را با بی رحمی هر چه تمام تر از بدنشان جدا می کنند. در مردم عادی هم امثالی مانند تد باندی در آمریکا که جوانی تحصیلکرده و دانشجوی حقوق بود و بیش از ۳۵ زن را پس از آزار و اذیت به قتل رساند.

دانشمندان روانشناس معتقدند که در این افراد مهم ترين وجه مشترك از نقطه نظر روانى و شخصیتی رفتارهای جامعه ستیز است كه به آنها سايكوپت مى گویند. آنها می توانند بدون احساس ترحم و دلسوزی اعمال وحشتناک ستیز و خونخوارنه انجام دهند. این قاتلان نوعی جنون مشابه دارند یعنی نوعی مشکلات ذهنی و روانی که آنها را به سمت خون و جنایت می کشاند.

چرا انسانی جامعه ستیز و خطرناک می شود که می تواند به راحتی انسان های دیگر را به بدترین وضع به قتل برساند؟ در مغز آنها چه میگذرد؟

علم روانشناسی در باره آنها چه می گوید؟ و ریشه این افکار مخرب از کجا می آید؟

در اوایل قرن بیستم گروهی از پزشکان در اروپا پی بردند که بعضی از بیماران آنها افرادی هستند که به نظر ظاهری طبیعی و سالم دارند اما در واقع نوعی جنون را از خود نشان می دهند. بعد از مطالعات زیاد بروی این بیماران، روانپزشکان به این نتیجه رسیدند که این بیماران به اختلال شخصیت جامعه ستیز مبتلا هستند که نوعی اختلال روانی و رفتاری پیچیده است که فرد از سنین کودکی رفتارهای پرخاشگرانه و یا تمایلات خشنوت آمیز دارد و آن را به اشکال های مختلف از خودش نشان می دهد.

اغلب این بیماران نسبت به احساسات و وضعیت روحی دیگران اهمیت نمی دهند و علاقه به انجام اعمال خلاف قانون دارند. افرادی بسیار خودخواه، خودشیفته و سنگدل هستند. آنها هرگز دلشان برای قربانیانشان نمی سوزد. احساس ترحم  ندارند که بتوانند از کارشان صرفنظر کنند و یا پشیمان شوند. این افراد از لحاظ ذهنی یا عملکرد مغزی دچار نقص می‌باشند که خودشان از آن نقص  آگاهی ندارند. اگر درمان نشوند در طول زمان این اختلال ثابت درشان باقی می ماند و بسیاری از قاتلین و مجرمین خطرناک به  به این اختلال مبتلا هستند.

دانشمندان عصب شناس معتقدند عواملی در این اختلال نقش دارند، مانند عوامل ژنتیک که در ژن این افراد یک کروموزوم به حالت غیرنرمال در سنین بلوغ خودش را نشان می دهد و به همین دلیل این قاتلان که بیشتر مردها هستند رفتار و کشش به آدمکشی از دوره بلوغ درشان نشان داده می شود.

لوب فرونتال بخشی از مغز است که در قسمت جلوی پیشانی قرار گرفته و کنترل مهارت های شناختی مهم در انسان، مانند بیان عاطفی، حل مسائل، حافظه، زبان، قضاوت و رفتار جنسی را بر عهده دارد. در قاتلان این قسمت از مغز غیرفعال است.

با این حال، محققان باور دارند که مشکلات مغزی به تنهایی باعث بروز خشونت در یک فرد نمی شوند و اگر یک فرد به شدت مورد آزار قرار گرفته باشد، دچار خشم درونی نهفته ای خواهد شد که کشش به ارتکاب جرم و جنایت دارد.

بنابراین دو عامل (محیط و ژنتیک) تاثیرات بسیاری در بوجود آمدن اختلال ضد اجتماعی در فرد می شوند که او می تواند وحشتناکترین کارها را با دیگران و جامعه انجام دهد. به جای احساس گناه و پشیمانی از انجام آزار و کشتارهای وحشیانه احساس لذت، آرامش و قدرت می کند. بعضی از آنها به خاطر آزار‌ها، تحقیر‌ها و کمبودهایی که در دوران کودکی داشتند  هیچ ارزشی برای چیزی در این دنیا ندارند. برای همین است که آنها همیشه یک حس انتقام درشان است.

درمان اختلال جامعه ستیز چیست؟

درمان اختلال جامعه ستیز بسیار چالش انگیز است. در حقیقت هیچ درمان ویژه ای برای این اختلال وجود ندارد. از آنجا که اختلال شخصیت جامعه ستیز یک بیماری مزمن است نیاز به درمان طولانی مدت دارد، چون این اختلال با دیگر حالاتی مانند افسردگی و اضطراب همراه است.

برای درمان این اختلال، روانپزشکان در دارو درمانی از داروهای ضد جنون، افسردگی و اضطراب برای پایین بردن حالات خشم بیمار استفاده می کنند. در روان درمانی روانشناس  از تکنیکهایی برای کنترل استرس و خشم استفاده می کند که شامل چندین روش می شود:

–  روانکاو به بیمار کمک می کند که افکار و رفتارهای منفی و ناسالم را جایگزین رفتارهای سالم و مثبت کند.

– تمرکز برای آگاهی از افکار و رفتار های نا خود آگاه و بیشتر در دوران کودکی و ضربه هایی که در بیمار بوجود آمده است و شرایط درونی و بیرونی که موجب بروز تفاوتها در شخصیت او شدند.

– درمان به همراه خانواده و دوستان بیمار در مورد بیماری و مسائلی مانند کنار آمدن با مشکلات و مهارت هایی برای کنترل خشم بیمار آموزش داده می شود.

دکتر مهرنگ خزاعی – روانشناس بالینی

استرس چیست و راه های کاهش آن چگونه است

استرس چیست و راه های کاهش آن چگونه است

استرس یکی از آسیب‌های روانی است. کلمه‌ای است که ما هر روز بارها و بارها می شنویم. روانشناسان استرس را یک اختلال عصبی می دانند که باعث بوجود آمدن مشکلات روحی و جسمی می شود.

استرس زمانی به شما دست می دهد که فشار بیش از آنچه به آن عادت دارید به شما وارد می شود.  تقریبا هر چیزی می‌تواند باعث استرس شود و برای بعضی افراد فقط فکر کردن به یک واقعه می‌تواند استرس آور باشد. یعنی زمانی که آنها در مورد چیزی نگران یا ناراحت هستند احساس استرس می‌کنند. این نگرانی در ذهن آنها باعث می‌شود که احساس بدی داشته باشند. احساس خشم، سرخوردگی، ترس و یا وحشت که می‌تواند منجر به اختلات عصبی و روحی شود.

زمانیکه شما دچار استرس  می شوید بدنتان  شروع به ترشح هورمون‌هایی می‌کند که سرعت تپش قلب را بالا می برد، تنفس را سریع‌تر می کند و برای جسمتان خطر دارد. وقتی استرس بیشتر از توان جسمی و روحی باشد و زندگی تان را تحت تاثیرقرار دهد، یا مدت آن طولانی باشد سلامتی تان دچار اختلال می‌شوند و به اظطراب مزمن و یا بیماری های دیگر جسمی تبدیل می شود.

استرس می‌تواند با سردرد، ناراحتی معده و مشکل در خوابیدن همراه باشد. همچنین می‌تواند سیستم ایمنی بدن را ضعیف کند و مبارزه با بیماری‌ها را برای شما سخت کند. بعلاوه اگر به یک بیماری مبتلا هستید ممکن است استرس آن را بدتر نماید.

علل و عوامل استرس را می توان به دو دسته تقسیم کرد: عوامل بیرونی و عوامل فردی.

عوامل بیرونی عبارتند از: مشکلات زندگی، مشکلات اقتصادی، ناامنی شغلی و دگرگونی‌های زندگی.

عوامل فردی در استرس بیشتر درونی است. آن هم به خاطر اینکه هر یک از ما نقش هایی در زندگی داریم، مانند نقش پدر، همسر و فرزند. هرنقشی رفتارهای خاص خود را دارد و انتظاراتی را بوجود می‌آورد، گاهی بین این نقش ها تضادهایی وجود دارد که در ما باعث فشار عصبی می‌شود.

یکی دیگر از عوامل فردی سن است. افراد مسن به دلیل تجربه، فشار عصبی کمتری را احساس می کنند تا جوانها. عامل دیگر استرس در جنسیت است. مردها نسبت به زنها استرس را بیشتر تجربه می کنند.

برای مثال:  مردی که شغلش را از دست داده از حالت آرامش خارج می شود و دچار استرس و باورهایی می شود که مبادا هرگز چنین شغلی را دوباره به دست نیاورد و ترس از فشارهای مالی در او پیدا می شود و آن استرس در او ایجاد نگرانی، درونگرایی و افسردگی می کند.

اگر درک ما در برابر مشکلات زندگی منفی باشد استرس ها تاب و توان ما را به چالش می کشند و بدن ما به طور خوداگاه  و شدید با انواع واکنش‌های روانی نسبت به آن تغییر و یا چالشها، واکنش نشان می‌دهد.

البته بعضی از استرس ها برای بدن مفید است و می تواند ما را از خطراتی حفظ کند. یعنی زمانیکه ما با یک تهدید یا خطر مواجه می شویم بدن ما موادی شیمیایی آزاد می‌کند که به ما قدرت محافظت می دهد. یعنی فرار با بیشترین سرعت و یا مبارزه با بیشترین توان. این مواد شیمیایی باعث افزایش ضربان قلب، محکم شدن ماهیچه ها، عرق کردن و افزایش سطح هوشیاری در ما می شود و همه این‌ها به ما کمک می کند در محافظت از خودمان در موقعیت های خطر.

بعنوان مثال: وقتی‌ که شما در خانه هستید و زلزله زمین را تکان می‌دهد و یا یک اتفاق خطرناکی برایتان می افتد بدن ما این مواد شیمیایی را بطور اتوماتیک بطور خیلی زیاد ترشح می کند و بدن سریعتر از همیشه عمل می کند و شما می‌توانید با سرعت بسیار از خانه خارج شوید و بتوانید  جان خود و خانواده‌تان را نجات دهید.  

درمان استرس چیست؟

برای درمان استرس های شدید که خاطرات آسیب زا را به صورت تدریجی در ذهن فرد زنده می کند و باعث عذاب روحی و جسمی در آن می شود روانپزشکان از دو روش برای درمان آن استفاده می کنند:

دارو درمانی و روان درمانی. در دارو درمانی پزشکان از داروهای ضد افسردگی و اظطراب برای درمان استرس های شدید استفاده می کنند و در روان درمانی به بیمار یاد می دهد که افکار منفی را به مثبت تبدیل کند.

یکی از راههایی که می تواند استرس شما را کم کند قدم زدن است. از پشت میز، و صندلی، در هر موقعیتی که هستید، بلند شوید و ده دقیقه راه بروید.

یکی دیگر از راههای درمان استرس این است که حداقل یک بار در روز، پنج یا ده دقیقه آرام بنشینید و کاری انجام ندهید. می توانید به شخص یا چیزی که مورد علاقه تان است فکر کنید. این کار می تواند استرس شما را کم کند. یا منظره ای یا عکسی که یادآور خاطرات خوش در شما می شود را نگاه کنید که باعث ایجاد احساس مثبتی در شما شود و استرس تان کم می شود. 

امروزه دانشمندان روانشناس در تحقیقاتی که در دانشگاه استنفورد امریکا انجام دادند به این نتیجه رسیدند، افرادی که ۴ بار در هفته پیاده روی می کنند استرس کمتری دارند و راحت تر می خوابند. همچنین آزمایشات نشان دادند که فشار خون این افراد در هنگام استرس ثابت باقی می ماند.

نفس کشیدن در پایین آوردن استرس به شما کمک می کند. چند نفس عمیق شما را مجبور می کند که شانه های خود را بکشید و ماهیچه های سفت را شل کنید.

دکتر مهرنگ خزاعی – روانشناس بالینی

چرا حسادت می کنیم؟

حسد هر جا که آتش بر فروزد / هم اول صاحب خود را بسوزد

همه انسانها در طول زندگی خود ممکن است به افرادی حسادت کنند. که حسی کاملا طبیعی است. اما در بعضی افراد هنگامی که حس حسادت شدت پیدا می کند آزاردهنده می شود و به نوعی تنفر و کینه جویی تبدیل می شود.

روانشناسان باور دارند حسادت یک احساس مطلق نیست بلکه مخلوطی از احساس های دیگر است مانند خشم، شکست، رنجش، نا امنی و ترس که فرد حسود احساس می کند آنچه که دارد کمتر از آن چیزی است که باید داشته باشد.

حسود بودن، ژنتیکی نیست بلکه آموختنی است. شخصیت حسود به مرور زمان و در اثر تجربیاتی که در زندگی به دست می‌آورد شکل می‌گیرد. اگر فردی در خانواده یا محیطی بزرگ شود‌ که انجام خواسته‌های دیگران را مهم‌تر از خواسته های خود بداند. درآنموقع حس حسادت در آن قوی می شود و فکرش مشغول مقایسه خود با دیگران است که به مرور زمان تصویری صحیح و واقعی از زندگی خود و دیگران پیدا نمی کند.

در حسادت مشکل نداشته‌های دیگران نیست، بلکه داشته‌هایی است که دیگران دارند و فرد حسود ندارد و تا زمانی که درگیر این نوع اندیشه ها است هرگز احساس راحتی خیال و خوشبختی نخواهد کرد.

یک ضرب المثل است که می گوید: «حسود هرگز نیاسود» یعنی آدم حسود هرگز آرامش نخواهد داشت و همیشه در رنج و حسادت و بغض بسر خواهد برد. در آتش حسد خود می سوزد و لحظه ای آسایش خاطر ندارد. حسادت تبدیل به ناتوانی و احساس کمبود در آن می شود و او را دچار حقارت می کند.

یکی از ریشه های پیدایش حسادت، تبعیض در مهرورزی میان فرزندان است. والدینی که بدون توجه، یکی از فرزندان را بیش از دیگری مهر و نوازش می کنند و دیگری را از عواطف خود محروم می سازند، دانسته و ندانسته به حسدورزی میان فرزندانشان کمک می کنند که در بزرگی مشکلات احساسی و روحی خواهد داشت.

در الگوى حسادت، معمولا ناامنی و نوعى ترس وجود دارد، فرد حسود از شادی دیگران احساس نارضایتی می کند. این احساس منفی روابط او را با دیگران دچار اختلال می کند. گاهی هم احساس می کند که دیگرى عاطفه شخص مورد علاقه او را نسبت به وى به خطر انداخته است. برای مثال:

وقتی مردی به خاطر صحبت گرم همسرش با یک دوست قدیمی احساس حسادت کند ممکن است کنترل حالت روحی اش را از دست بدهد. احساس ناامنی کند. یا با بی اعتنایی و انتقاد از دوست قدیمی، او را از صحنه بیرون کند تا موقعیت خود را مستحکم سازد.

یا زنی متوجه می شود که همکار شوهرش یک زن جذاب است. آن زن ممکن است دچار حسادت شدید شود و رفتار های آزاردهنده از خود نشان بدهد. چنین واکنشهایی می تواند آسیب سختی بروی رابطه زناشویی آنها وارد کند و باعث شود که هر دو نفر در رابطه احساس بی ثباتی کنند و مدام در حال نگرانی و اختلاف بسر برند.

شخص حسود معمولا از مشکل خود با خبر است، و دائما در میان دو حس مقصر دانستن خود و توجیه رفتارش سرگردان است. در درازمدت ممکن است به حس تنفر و بیزاری از خود برسد و منزوی شده و با احساس ضعف با دیگران برخورد کند.

سعدی در بیتی می گوید: حسد هر جا که آتش بر فروزد / هم اول صاحب خود را بسوزد.

آدم حسود همیشه در آتش حسد خود می سوزد و لحظه ای آسایش خاطر ندارد.

برای رهایی از احساس حسادت باید نحوه تفکر و نگرش خود را درباره موارد حسادت برانگیز تغییر دهید. بدانید که حسادت آرامش و آسایش را از شما می گیرد و موجب آزار شما می شود.

به خودتان تلقین کنید که هرگز نسبت به هیچکس حسادت نکنید و بیشتر به نقاط مثبت خود توجه کنید تا افکار حسادت آمیز از فکرتان بیرون برود. سعی کنید توانایی های خود را بشناسید و آنها را تقویت کنید. هر چقدر توانایی‌های خود را تقویت کنید و در مسیر آنها حرکت کنید به دیگران حسادت نخواهید کرد.

برای آنچه در زندگی دارید اهمیت و ارزش قائل شوید. وقتی در زندگی با افرادی مواجه می شوید که شرایط و امکانات بهتری دارند، بلافاصله به کسانی بیندیشید که موقعیت پایین تری از شما دارند. به این ترتیب به یاد خواهید آورد که اگر چه به برخی از خواست های خود نرسیدید، اما هنوز از بیشتر مردمی که اطرافتان هستند خوشبخت ترید.

داشتن نگاه واقع بینانه به زندگی و نیازها، و احساس همدلی با دیگران، ظرفیت روانی شما را برای شاد زیستن افزایش می دهد.

دکتر مهرنگ خزاعی – روانشناس بالینی

چرا مردی به همسرش خیانت می کند؟

آیا تا بحال فکر کردید چرا مردی به همسرش خیانت می کند؟ چه کمبودهایی در زندگی زناشویی احساس می کند که دست به عمل ناپسندی مانند خیانت می زند؟

خیانت یکی از مشکلات زناشویی حل نشده است که باعث می شود مردی در برابر تعهدات ازدواج و خانواده و همسر ناتوان شود و به رابطه با زنی غیر از همسرش گرایش پیدا کند. بسیاری از افراد دلیل خیانت مردان را روابط جنسی می دانند. اما برخلاف تصور عموم همیشه اینگونه نیست و دلایل دیگری هم باعث گرایش به خیانت است.

البته مرد ها به طور کلی، هزاران دلیل برای خیانت به همسر شان دارند. اگر من از مردی بپرسم چرا به زنت خیانت می کنی، می گوید میل جنسی همسرم پایین است و نمی تواند نیاز جنسی من را تامین کند، ازدواج ما در حال فروپاشی است، از همسرم راضی نیستم و در زندگی زناشویی خوشحال نیستم. همسرم عوض شده و رفتارش مثل گذشته خوب نیست، همسرم خیلی غر می زند و مدام می خواهد من را تغییر دهد، ما همش دعوا داریم، همسرم به خودش نمی رسد و چاق شده، و حرفهایی مثل هم اینها.

آیا واقعا این بهانه ها  صحت دارد؟ یا ریشه در خودخواهی و خودشیفتگی مرد خیانت کار است. خودخواهی که آن مرد را از تعهد به زن و زندگی زناشویی باز می دارد و گرایش به رابطه فرا زناشویی پیدا می کند.

از دیدگاه روانشناسی دلایل مختلفی برای خیانت مرد به همسرش است که مهمترین دلیل احساس ناکافی بودن در زندگی زناشویی است. به این معنی که وقتی مردی در زندگی مشترک احساس حقارت و بی اهمیت بودن می کند و همسرش آن احساس حقارت را بهش می دهد. در آنموقع ان مرد به دنبال زنی می گردد تا این احساس عزت نفس را به آن برگرداند و از لحاظ عاطفی به او توجه کند.

دلیل دیگر خیانت مردها به دلیل اختلال جنسی است. چون مشکل در برقراری رابطه جنسی و عشق ورزی با همسرش دارد. چنین مردهایی به دنبال رابطه ای می گردند تا خواسته و میل جنسی شان را ارضاء کنند.

شک و تردید بی مورد زن یکی دیگر از عوامل مهم بروز خیانت شوهر است. برخی از زنان بی دلیل به همسر خود شک دارند و می خواهند او را کنترل کنند. از لحظه ای که شک و تردید در رابطه ای شکل می گیرد، ذره ذره عشق بین زوجین کم می شود و بین آنها فاصله می افتد، و مرد به خیانت گرایش پیدا می کند.

یکی دیگر از علل اصلی خیانت شوهر به زن  قدردانی و تشکر نکردن از مرد از طرف زن است. خیلی از مرد ها باور دارند که برای زن و زندگیشان بسیار تلاش می کنند. همه چیز برای همسر فراهم می کنند. اما زحماتشان را همسر نادیده می گیرد. آن مرد سعی می کند تا تعریف و تمجید و قدردانی را در جای دیگری جستجو کند و در نتیجه با زن دیگری که قدر او را می داند و بهش توجه می کند ارتباط برقرار می کند.

میل به ماجراجویی و هیجان و تنوع طلبی یکی دیگر از دلایل خیانت شوهر به زن می باشد. همچنین رهایی از فشارهای زندگی، بعضی وقتها  فشارهای کار و پول درآوردن باعث استرس در مرد می شود و این استرس بر روی روحیه اش تاثیر می گذارد و آن مرد برای رها شدن از استرس ها دنبال آرامش می گردد و اگر آن آرامش را با همسر خود نداشته باشد سعی می کند آن را در یک رابطه دیگر پیدا کند.

هلن فیشر، انسان شناس امریکایی باور دارد خیانت مردان بیشتر به روی انگیزه جنسی آنها است و کمتر احتمال دارد که  بخواهند در رابطه خیانت عاشق شوند.

مردان می توانند در یک رابطه  بسیار خوبی با همسرشان  باشند ولی باز تمایل به خیانت داشته باشند.

خانم فیشر در تحقیقاتش در زمینه سیستم های انگیزشی انسان و تمایل به خیانت می گویند مغز ما انسانها دارای سه سیستم انگیزشی است:

شهوت، پیوند و جاذبه های رومانتیک

سیستم انگیزشی شهوت با هورمونهای جنسی حرکت می کند و موتور این سیستم هورمون جنسی مردانه است بنام تستسترون. این هورمون جنسی فقط قصدش راضی کردن تمایلات جنسی در مرد است و با پایان رابطه جنسی آرام می شود.

یعنی هورمون تستسترون قدرت تشخیص ندارد و خیلی در قید و بند شکل و قیافه و رنگ پوست و چشم و هیکل قشنگ نیست. تستسترون فقط میخواهد مرد را از تنش جنسی رها کند. بسیاری از مردان وقتی شور جنسی دارند دیگر برایشان فرقی نمی کند با چه زنی هستند. چون احساس عاطفی به آن زن ندارند. فقط با انگیزه هیجان و شهوت وارد چنین رابطه هایی می شوند.

سیستم انگیزشی پیوند با هورمون اکسیتوسین حرکت می کند و هدفش تشکیل خانواده و بقاء است.

جاذبه های رومانتیک، سیستم عشق و دلدادگی است. این سیستم انتخاب می کند که من چه کسی را میخواهم. چه  کسی را دوست دارم. که معمولا مغز یک عاشق است که فقط و فقط یکی را می بیند و می خواهد با آن باشد.

دکتر مهرنگ خزاعی – روانشناس بالینی

اختلال هویت جنسی یا ترانس سکشوال

در دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم افرادی هستند که از جنسیت خود راضی نیستند. آنها مردانی هستند که خود را زن می دانند، یا زنانی هستند که خود را مرد می‌دانند. که به انها تراجنسی یا ترانس سکشوال‌ می گویند. که آن یک اختلال هویت جنسی است که فرد مبتلا به آن خود را به لحاظ روحی و روانی متعلق به جنس مخالف میداند و حاضر به پذیرش جنسیت مادرزادی خود نیست.

بسیاری از مردم، ترانس سکشوالیسم را با هرمافرودیسم یا دوجنسی بودن، اشتباه می گیرند. هرمافرودیسم به این معنی است که در بدن فرد مبتلا، اندامهای جنسی مرد و زن وجود دارد که فرد مبتلا به آن دچار نوعی ابهام جنسیتی است. نمی داند که زن است یا مرد.  که به این افراد دوجنسی و یا نر و موک می گویند.

دوجنسی بودن در جانورانی مانند شته‌ها، حلزون‌ها و کرم خاکی طبیعی است. اما در انسان نوعی اختلال جنسی محسوب می‌شود. محققان باور دارند، علل آن بخاطر اختلالات هورمونی در جنین است که باعث رشد اندام دو جنسی در نوزاد می شود.

برای مثال: اگر مادری در دوران حاملگی جنین دختر داشته باشد و هورمون آندروژن در بدنش به وجود بیاید، اندام‌های جنینی نوزاد به میزان زیادی دچار تغییرات مردانه می شود چون هورمون آندروژن در جنین باعث خصوصیات نرینه می شود و باعث رشد اندام های جنسی نر در جنین، و منجر به نوعی دو جنسیتی. که البته این روز ها در یک عمل جراحی، یکی از دو آلت تناسلی را که غیرمناسب تشخیص داده می شود را حذف می کنند و آلت دیگر جایگزین می شود. در این حالت بیمار دوجنسی به یکی از دو جنس مذکر یا مؤنث تبدیل می شود.

در مورد ترانس سکشوال ها محققان بعد از مطالعات بسیار بروی این افراد به این نتیجه رسیدند که علل آن بخاطر اختلال کرومزومی در جنین است و این افراد اینگونه متولد می شوند. به این معنی که در ساختارهای جنسيتی مغزشان كه مشخص كننده هويت جنسی آنها است اختلال افتاده است. بطوری که احساس می کنند در بدن اشتباه هستند و هویت جنسیتی را که با آن بدنیا آمدند را نمی توانند بپذیرند.

در ذهن و روانشان خود را از جنسی دیگر می بینند و می گویند که به اشتباه در قالب مرد یا زن متولد شده اند و در دام اختلالت ژنتیکی و مغزی افتادند.

محققان زیست شناس دلیل آن را یک زمینه ژنتیکی می دانند و از زمان جنینی که کودک در بدن مادر است این اختلالات شکل می‌گیرد. پزشکان و محققان پس از ده سال بحث و بررسی توانستند بفهمند واقعا چه اتفاقی رخ می‌دهد که انسانی تراجنسی یا ترانس سکشوال می شود.

در مغز انسان قسمتی است که به آن هیپوتالاموس می گویند. که مشخص‌کننده جنسیت و رفتار انسان است. این نقطه در تراجنسی یا ترانس سکشوال واژگون شده است.

برای یک پسر، آن بخش از هیپوتالاموس دخترانه است و برای یک دختر، آن بخش پسرانه شکل گرفته است. این ناهماهنگی یا اختلال در دوران سه ماهگی جنین در هیپوتالاموس مغز جنین بوجود می آید و عامل این آسیب مغزی را محققان بخاطر شوک های عصبی و روانی مادر در دوران حاملگی و تغییرات کروموزومی می دانند.

بخاطر این ناهماهنگی جنینی، یک پسر بچه از سن سه، چهار سالگی مثل پسر بچه معمولی رفتار نمی کند و دنبال بازی‌های جنس خودش نمی‌رود یا در مدرسه نمی‌تواند با همکلاسی‌های پسر بجوشد و بازی کند و  بیشتر بطرف دختر ها و بازیهای دخترانه می رود. او در سن بلوغ نمی‌تواند این تغییرات را بپذیرند و دلیل اصلی آن را هم نمی‌داند و همین موضوع تعارض خاصی در او ایجاد می‌کند که گاهی باعث درگیر شدن آنها با خانواده و اطرافیان می‌شود.

بعضی خانوادها که اطلاعاتی در این مورد ندارند فرزندان خود را که به این اختلال مبتلا هستند را بی رحمانه قضاوت می کنند و بر چسب های ناخوشایندی به آنها می زنند که موجب آزارشان می شود.

یک نکته مهم این است که تراجنسی یا ترانس سکشوال با همجنسگرایی فرق می کند و نباید آنها را با هم  به اشتباه گرفت. هم‌جنس‌گرایی یک نوع گرایش است و تراجنسی یک نوع اختلال در هویت جنسی است و این ها با هم کاملا متفاوت هستند.

یک همجنس‌گرا با جنسیت خود مشکلی ندارند، او خود را مرد یا زن می داند. فقط به جای جنس مخالف به همجنس‌ خودشان گرایش و کشش جنسی و عاطفی دارد.

اما یک فرد تراجنسی یا ترانس سکشوال از جنسی که در آن قرار دارند رنج می‌برند دلش می خواهد تغییر جنسیت به جنس دلخواهش بدهد. اگر مرد است تمایلات زنانه دارد و خود را زن می داند و اصرار دارد که حتی شکل ظاهری اش هم زنانه کند.

متاسفانه فرهنگ عمومی چون شناخت علمی و دقیقی درباره اقلیت های جنسی ندارند آنها را مورد تبعیض قرار می دهند. قضاوت های نابجا و رفتارهای نامناسب دیگران، درون و شخصیت انسانی آنها را آزرده می کند که بعضی از آنها دچار اختلالات روحی، روانی می شوند و حتی افکار خودکشی هم به سرشان می زند.

بنابراین تراجنسی ها یا ترانس سکشوال نه بیمارند و نه انحراف جنسی دارند. آنها انسان های بی دفاعی هستند که برای تعیین جنسیت واقعی خود از همان اوایل کودکی دچار سردرگمی بوده اند، منزوی شده اند و بعد از بلوغ هم نتوانسته اند با روانی که کاملا در تضاد با جسمشان است، سازگار شوند و به طوری طبیعی زندگی کنند. و به لحاظ این دوگانگی دچار احساس آشفتگی روانی هستند.

روانشناسان معتقدند تغییر جنسیت برای ترانس سکشوال ها بسیار ضروری است چون بیزاری از جنس فعلی، نه تنها زندگی را برای آنها جهنم می کند، بلکه اسیر بودن در قفس بدنی که به آن تعلق ندارد باعث می شود احساس ناخوشی داشته باشند.

دکتر مهرنگ خزاعی – روانشناس بالینی

اختلال شخصیت مرزی چیست و چطور درمان می‌شود؟ (Borderline personality disorder)

آیا شما تا بحال با فردی روبرو بودید که در شخصیتش ثبات نباشه؟ در فکر و احساس و رفتارش تضاد باشد؟ مشکل در کنترل احساساتش داشته باشد؟ خودآزار باشد؟ ترس شدید از تنها ماندن و رها شدن داشته باشد؟

این علایم را شما در افرادی که به اختلال شخصیت مرزی مبتلا هستند می بینید.

اختلال شخصیت مرزی یکی از بیماری های مهم روانی است که موجب تغییرات شدید در رفتارهای بدون فکر در بیمار می‌شود. مهم ترین ویژگی های شخصیت مرزی بی  ثباتی دائمی در روابط با دیگران، بی ثباتی در هویت از خود، و بی ثباتی در عواطف و رفتارهای ناگهانی و مهار نشدنی به صورت خشم و پرخاشگری است. این اختلال می‌تواند به مشکلاتی در روابط  فرد در زندگی منجر شود.

اغلب افرادی که با این اختلال مواجه می‌شوند به‌نوعی در کودکی دچار آسیب‌هایی مانند بی‌توجهی و کمبود محبت یا مرگ یکی از والدین و یا طلاق والدین بوده‌اند. چنین آسیب هایی آنها را دچار استرس و اضطراب شدید از رها شدن کرده است. این افراد ترس های شدید مربوط به طرد شدن و رهاشدگی و خشم را با جدایی عاطفی تجربه می کنند.

روابطی ناپایدار با خانواده و دوستان خود دارند. ممکن است علاقه شدیدی به یک فرد پیدا کنند و ناگهان از آن شخص متنفر شوند. بسیاری از روابط عاشقانه آنها دائما با شکست روبرو است. چون هر گونه تغییر در رابطه را یک واکنش شدید احساسی تلقی می کنند. به این معنی که اگر به کسی علاقه داشته باشند و آن فرد از پیش آنها برود، احساس پوچی و انزوا می کنند.

شرایط خارج از کنترل احساسی می تواند افراد مبتلا به شخصیت مرزی را بسیار خشمگین کند. این افراد به رفتارهای خود آگاه نیستند. آنها متوجه این موضوع نیستند که رفتارشان چه تاثیری بر دیگران خواهد گذاشت. وقتی که از کنترل خارج شوند درکی از این که باعث استرس و ناراحتی اطرافیان خود می شوند ندارند. این مشکل باعث می شود این افراد رابطه ی احساسی بلندمدت موفقی نداشته باشند.

روانشناسان علل اختلال شخصیت مرزی را به عوامل ژنتیک یا ارثی و تجارب سخت دوران کودکی ربط می دهند. خشم و ترس شدید در این افراد از تنها ماندن از دوران کودکی آنها سرچشمه می گیرد. این افراد حتی اگر تجسم کنند که تنها هستند، دچار ترس و عصبانیت می شوند.

این اختلال در بیشتر مواقع همراه با دیگر اختلالات روانی مانند افسردگی و اضطراب دیده می شود، در نتیجه روانشناس و روانپزشک نمی توانند علائم اختلال شخصیت مرزی را به درستی تشخیص دهند، چون تحت تاثیر علائم دیگر اختلالات مانند اختلال شخصیت دوقطبی قرار می گیرد. برای مثال: زمانی که بیمار دوقطبی دچار چرخه های سریع بیماری می شود، رفتار هایی مشابه با اختلال شخصیت مرزی در آن بروز داده می شود.

این اختلال با رنجش روحی منفی بسیار شدید همراه است و اقدام به خودکشی در این بیماران بیشتر از دیگر اختلالات روانی است. به دلیل اینکه افراد مبتلا به این اختلال همیشه در بحران بسر می برند و رفتارهایشان ناپایدار است. رفتار های نامناسب پرخاشگری و توهین و اهانت و تهمت به دیگران را دارند. بنابراین حرف زدن با این بیماران کار ساده ای نیست.، چون هر حرفی می تواند به تنش و بحث ختم شود. 

درمان اختلال شخصیت مرزی را روانپزشک/ روانشناس با دارودرمانی و روان درمانی کنترل می کنند. داروهای ضد افسردگی و اضطراب می توانند به ثبات خلق و خوی بیمار کمک کنند.

در روان درمانی روانشناس به بیمار کمک می کند که بروی رفتارهای خشن و ترس از رها شدن تسلط پیدا کند و رفتار های خوب و آرام را جایگزین رفتار های بد و ناهنجار کند. روان درمانی این بیماران بیشتر به گفتگودرمانی (رفتار درمانی دیالکتیکی) طراحی شده است تا به بیمار مدیریت احساسات، افکار، رفتار، تحمل پریشانی و بهبود را یاد دهد، که بتواند الگوهای منفی را به مثبت تبدیل کند. بسیاری از بیماران بهبود پیدا می کنند، اما برخی همیشه دچار علائم بیماری هستند.

بنابراین ما با رفتارمان و حتی فکر کردنمان می توانیم دنیای اطرافمان را بسازیم و خودمان هستیم که می توانیم یک زندگی آرام و سرشار از زیبایی و یا یک زندگی پر از تنش بسازیم.

دکتر مهرنگ خزاعی – روانشناس بالینی

چرا احساس گناه می کنیم

چرا احساس گناه می کنیم

احساس گناه نوعی حالت روحی درونی است که ریشه آن از لایه های عمیق احساسات منفی است. وقتی کسی آن را تجربه می کند، احساس خوبی راجع به خود ندارد، و احساس تقصیر می کند.

احساس گناه وقتی به سراغ ما می اید که احساس کنیم به کسی که به ما خوبی و مهر و محبت کرده و در مواقع گرفتاری کمکمان کرده صدمه روحی رساندیم. دلش را شکسته ایم، به آن دروغ گفتیم، یا خیانت و فریب کاری کرده ایم. 

بنابراین احساس گناه بخاطر خطاهایی است که ما خواسته یا ناخواسته انجام داده ایم، و یکی از سنگین ترین احساسات است که باعث بیماری های جسمی و روحی می شود. که به ان عذاب وجدان یا وسواس فکری هم می گویند.

معمولا وجدان هر کسی شبیه دادگاهی عمل می کند که در مورد رفتارها و افکار او قضاوت می کند. اگر این قضاوت عادلانه باشد می تواند به ما کمک کند تا دوباره آن اشتباه را مرتکب نشویم. اما اگر این قضاوت ناعادلانه باشد، ما را دچار احساس گناه می کند که ممکن است فکرش اینقدر اذیتمان کند که در ما اضطراب و افسردگی بوجود بیاورد و انگیزه زندگی آرام و هر نوع پیشرفتی را از ما بگیرد و نگذارد به جلو حرکت کنیم. 

چون احساس گناه غارتگر عزت نفس است. کسی که عزت نفس خود را از دست می دهد، احساس بی لیاقتی می کند. باورش این است که هر مشکل و اشتباهی که پیش بیاید مقصر آن است. فکر می کند که دیگران فقط نقص های ان را می بینند. به توانایی های خود باور ندارد. 

روانشناسان معتقدند: علت بسیاری از احساسات ناخوشایندی که ما تجربه می‌کنیم بخاطر برداشت های غیرمنطقی ما از اتفاقات گذشته است. شاید اصلا هیچ خطایی مرتکب نشده‌ باشیم. فقط تصور می‌کنیم که مقصر هستیم و همین باور ساختگی باعث احساس گناه در ما می شود. تا به‌حدی که انگار در واقعیت دست به کاری ناشایست زده‌ایم.

احساس گناه به شکل های مختلفی به سراغ شما می آید. مثلا اینکه در گذشته باید کاری را انجام می دادید. یا یک معامله ای را به سر می رساندید. اما دست دست کرده اید و انجام آن را پشت گوش انداخته اید و حالا که زمان انجام آن گذشته به خاطر از دست دادن فرصت های طلایی احساس گناه می کنید.

معمولا احساس گناه در سربازانی که از میدان جنگ جان سالم به در می‌برند، زیاد دیده می شود. چون آنها دیدند که هم‌رزمانشان کشته یا معلول شدند ولی خودشان سالم و زنده مانده‌اند، و احساس گناه شدید می کنند. 

همینطور وقتی فردی در اثر سانحه یا تصادف شدید عضوی از خانواده را از دست می دهد و خودش زنده می مانده احساس گناه شدید می کند. که به آن «گناه بازمانده» می گویند.

اگر شما هم احساس گناه دارید. سعی کنید بفهمید که اصلا چرا احساس گناه می‌کنید. علت این احساس آزاردهنده برای چیست. آیا آن اتفاق واقعا مهم بوده که توانسته فکر شما را تحت کنترل بگیرد و در شما احساس گناه ایجاد کند؟

اگر به علت رفتار ناشایست و آزاردهنده‌ با کسی احساس گناه می‌کنید، به خودتان یادآور کنید که از کارتان پشیمان هستید و دلتان می خواهد که رفتارتان را اصلاح کنید. 

بر روی افکارتان سرپوش نگذارید. در ذهن خود بپذیرید که اشتباه کردید. به خودتان قول دهید که از آن اشتباه درس گرفتید و دیگر آن را تکرار نخواهید کرد و بعد آن را از ذهنتان بیرون کنید. چون احساس گناه کردن، هیچ ایرادی ندارد. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که شما این احساس گناه را مکرر به خودتان یادآوری ‌کنید. و سالها ان را به دنبال خود بکشید.

اما اگر خودتان را بهتر بشناسید. به احساسات و افکارتان نزدیک تر شوید می توانید با فکر مثبت احساس گناه را از خود دور کنید. که به این شناخت در روانشناسی آگاهی ذهن می گویند.

آگاهی ذهن یعنی، بدون قضاوت درباره خودتان و احساسی که باعث نگرانی در شما شده آگاهی پیدا کنید که بتوانید از ان احساس ناخوشایند رهایی پیدا کنید.

بعد هم یادتان باشد احساس گناه هیچ کمکی به شما نمی کند فقط اعتماد به نفستان را پایین می آورد. بپذیرید که گذشته قابل تغییر نیست، و باید با واقعیت کنار بیایید و از کسی که فکر می کنید دلش را رنجاندید، عذرخواهی کنید و دیگر هم آن اشتباه را تکرار نکنید. در آنموقع احساس گناه به سراغتان نمی آید. اگر افکارتان را تغییر دهید، احساسات‌تان هم تغییر خواهند کرد.

دکتر مهرنگ خزاعی – روانشناس بالینی